جدول جو
جدول جو

معنی تش مال - جستجوی لغت در جدول جو

تش مال
آتش را به چیزی مالیدن، آتش را به چیزی نزدیک کردن، محل بر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشتمال
تصویر اشتمال
دربر داشتن، احاطه کردن، فراگرفتن و دربر داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توشمال
تصویر توشمال
خوان سالار، چاشنی گیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تب مالت
تصویر تب مالت
در پزشکی بیماری واگیردار که به واسطۀ میکروب مخصوصی به انسان و بعضی حیوانات مانند گاو، گوسفند و خوک عارض می شود و گاه از حیوانات مریض یا به واسطۀ خوراکی ها و نوشیدنی های آلوده به انسان سرایت می کند و با تب های مکرر به فاصله های منظم، ضعف، کم خونی و افسردگی روحی همراه است، بروسلوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم مال
تصویر هم مال
شریک در مال و ثروت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشت مال
تصویر خشت مال
خشت کار، کسی که گل به قالب می زند و خشت درست می کند، کسی که کارش آجرچینی و بنا کردن دیوارهای ساختمان با خشت یا آجر است، خشت زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشتمال
تصویر مشتمال
مالش دادن بدن با کف دست، ماساژ
فرهنگ فارسی عمید
پریشان، (غیاث اللغات) (آنندراج)، از اتباع و مبدل تارمار است، رجوع به تارمار و تار و مار و تال و مال شود
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
در خود پیچیدن جامه را. (منتهی الارب). جامه را در خود پیچیدن و آن را به دور تمام بدن بستن چنانکه دست از آن خارج نشود و آن اشتمال صماء است. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(پَ)
خشت ساز. خشت زن. خشت درست کن. (از ناظم الاطباء). قالب دار. (یادداشت مؤلف) :
چو قالب بیک مشت گل خشت مال
دهان مرا بسته از قیل و قال.
وحید (از آنندراج).
به آبش چو کف تر کند خشتمال
شود خشت و قالب چو بدر و هلال.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حُبْ بِ)
رجوع به حب شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بِ)
از انواع بیماری های عفونی است که بوسیلۀ شیر بز بیمار، به انسان سرایت میکندو در سواحل مدیترانه (بحرالروم) شیوع دارد که آن را ’تب مدیترانه ای’ و ’ملیتوکوکسی’ و ’تب مواج’ نیز گویند. و علامت مشخص کننده آن این است که تب شدید عارض گردد و پس از تسکین موقتی و ریزش عرق فراوان، باز حملۀ مجدد آغاز گردد. و در طحال و کبد ضایعاتی بوجود می آورد و مدت این بیماری گاهی بسیار طولانی است، ولی مرگ و میر آن زیاد نیست. رجوع به لاروس کبیر و تب و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دلاکی و مالشی که کشتی گیران بر بازوی خودها، با هم مشتها زنند تا سخت گردد. (غیاث). مالش با دست. (ناظم الاطباء). مالیدن اعضاء برای برداشتن ماندگی آن و بیشتر در حمام کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، نام فنی در کشتی که حریفان بازو به بازوی هم مالند و مشت زنند. (آنندراج).
- مشتمال دادن، مشتمال کردن. با دست مالیدن. (ناظم الاطباء).
- ، در تداول، تنبیه کردن و گوشمال دادن:
آن قدر سعی که در مالش دلها دارد
مشتمالش اگر ایام دهد جا دارد.
میرنجات (از آنندراج).
- ، کسی که ایام از او برمیگردد گویند: زمانه اش مشتمال داده است. (آنندراج).
- مشتمال کردن، با دست مالیدن. (ناظم الاطباء).
- ، کنایه از با مکر و حیله کسی را خوش نمودن و از خشم فرودآوردن. (آنندراج). و رجوع به مشتمالی شود
لغت نامه دهخدا
خوانسالار، (فرهنگ رشیدی)، کاول و خوانسالار، (غیاث اللغات)، در رشیدی خوانسالار و رکابدار و درسرکار شاه، توشمال باشی گویند از اهل زبان به تحقیق پیوسته، (آنندراج)، ناظرو خوانسالار و چاشنی گیر، (ناظم الاطباء) :
بر سفره کشید توشمالش
خوانی که به گنج هفتخوان است،
سنجر کاشی (از آنندراج)،
از مهر توشمال فلک بر سماط دیر
آورد بهرلشکر او نان و دشتری،
؟ (از آنندراج)،
رجوع به کاول شود، رئیس طوایف لرها، (ناظم الاطباء)، رئیس، کدخدا (در ایل و قبیله)، (یادداشت بخطمرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
از انواع بیماریهای عفونی است که بوسیله شیر بز بیماری به انسان سرایت می کند
فرهنگ لغت هوشیار
مالش با دست کسی یا چیزی را، مالش اندام کسی بمشت (در حمام و زورخانه)، تنیبه گوشمال، (کشتی) فنی در کشتی که عبارتست از اینکه حریفان بازو ببازوی هم مالند و مشت زنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتمال
تصویر اشتمال
احاطه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توشمال
تصویر توشمال
ترکی کاوول خوانسالار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشتمال
تصویر مشتمال
مالش با دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آش خال
تصویر آش خال
سقط، افکندنی، نابکار
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه گه بچیزی مالد کسی که شیئی را به پلیدی آلوده کند، مالیده به گه آلوده به پلیدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گچ مال
تصویر گچ مال
آنکه دیوار و سقف اطاق را گچ اندود کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشتمال
تصویر خشتمال
آنکه شغلش درست کردن خشت است خشت زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تر حال
تصویر تر حال
فراروی (کوچ) دیدین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتمال
تصویر اشتمال
((اِ تِ))
فراگرفتن، دربرداشتن، فراگرفتگی، احاطه، مفرد اشتمالات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تف مالی
تصویر تف مالی
((تُ))
به آب دهان آغشته کردن چیزی، تف مالیدن، سرسری شستن ظرف و امثال آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توشمال
تصویر توشمال
((تُ))
خوانسالار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشتمال
تصویر خشتمال
((خِ))
آن که شغلش درست کردن خشت است، خشت زن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تب خال
تصویر تب خال
((تَ))
تاولی که بر اثر تب در کنار لب و دهان بوجود می آید
فرهنگ فارسی معین
آس، برگ برنده، ورق برنده، برجسته، ممتاز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ظاهرساز چاپلوس متملق
فرهنگ گویش مازندرانی
لاف زن، دروغگو، جای بوسه
فرهنگ گویش مازندرانی
کیسه حمام، دامن گشاد، شورت و شلوار
فرهنگ گویش مازندرانی
کنده ی هیزم آتش دار در اجاق هیزمی برای انتقال به محل دیگر
فرهنگ گویش مازندرانی
ظاهرسازی چاپلوسی
فرهنگ گویش مازندرانی